سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آموزش راهنمایی شهرستان فلاورجان
  • کارشناسی آموزش راهنمایی تحصیلی ( شنبه 86/11/20 :: ساعت 8:29 صبح)

    خداحافظ مدرسه

    ایران واشقانى فراهانى
    فضاى کوچه از لبخند دانش آموزان گلباران است.
    پشت در نیمه باز خاکسترى مدرسه ایستاده ام. چهره خسته مدیر در قاب پنجره دفترش نقش بسته است. نگاه کنجکاوم از در مدرسه داخل حیاط را جست وجو مى کند.
    زنگ مدرسه که به صدا در آمد، سرتاسر وجودم پر از غم شد. کنار درخت کاج پیر و دیوار کوتاه مدرسه خاطره هاى کلاس چهارم را به خاطر مى آورم.
    دلم براى کلاس درس و نیمکت سه نفره مان پر مى کشد.
    زمان در حرکت است و من تنها و استوار ایستاده ام.
    با شنیدن صداى هر زنگ یاد زنگ مدرسه مى افتم.
    از سایه خودم که روى دیوار افتاده مى ترسم. منم و سایه روى دیوار مدرسه که مرا ازهمکلاسى هایم جدا کرده است.
    کوچه باغ مدرسه خالى از دانش آموز است. دلم مى خواهد پائیز تسلیم من شود.
    نمى دانم پشت در نیمه باز مدرسه چه مى خواهم اماتا نفس دارم، اینجا مى مانم.
    زیر درخت کاج همه داشته ها و نداشته هایم را مرور مى کنم...
    پارسال درسهایم طورى بود که به من جایزه دادند. مادر پشت در مدرسه منتظرم مى ماند و به محض تعطیلى دستانم را بوسه باران مى کرد.
    مادر نگاهى مهربان داشت اما غم چشمانش از بخت پریشان او سخن مى گفت.
    انگار زندگى مادر هیچ وقت بهارى نداشته و در هرنگاهش هزار آرزو فریاد مى زد.
    پدر تن به کار نمى داد و عضو ثابت خانه بود. با بى قیدى و تن پرورى صبح را به شب مى رساند و تصور آن که حاصل کارش در اختیار زن و بچه قرار بگیرد، برایش فاجعه بود. او مادرم رافقط در فقر و سختى شریک خود مى دانست نه در راحتى. پدر با اجاره خانه پدرى اش امورات خودش را مى گذراند. مادر اما براى تهیه هزینه تحصیل و زندگى ام به آب و آتش مى زد.
    پدر وقتى به خانه بر مى گشت، لباس هایش بوى کباب مى داد و من مى فهمیدم باز هم خودش را سیر کرده است.
    هر وقت هم چند روز بى خبر مى رفت، مى دانستیم مشغول تفریح بوده است.
    آخرین روز بهار که از خواب بلند شدم، مادر را ندیدم. به کجا رفته بود، نمى دانم. اما از آن روز به بعد دیگر او را ندیدم. انگار که خوابى دلنشین بود.
    بعد از آن من ماندم و سفره بى نان و بى میهمان. من ماندم و عشق مادر که روى پر دردترین زخم دلم جا گرفته است.
    روز هاى پر هیجان و اضطرابى که مادر کنارم بود، جاى خود را به عزلت و غربت دادند. کاش مى شد این قفس سربى گشوده شود.
    چشمان خسته ام پشت پنجره به راه مانده اند. دلم براى مادرم تنگ شده. او گفته بود هر کودکى براى آینده اى روشن باید به مدرسه برود.
    کاش مادر بود و مى دید به جاى نشستن پشت میز مدرسه در کوچه پس کوچه ها رها شده ام.
    در تیرگى شب و در اتاق سردم آرزو مى کنم مادر برگردد و ببیند با دردهاى نهفته در قلبم سر بر روى بالش مى گذارم. اگر مادر به رویم بخندد، او را با خود تا اتاق سرد و خاموشم خواهم برد تا ببیند چگونه بى سامانى ام را پایان مى دهد تا بداند در تیرگى شب، ظلمت موهاى بافته اش را آرزو مى کنم.
    در دلم آرزوى ماندنش را دارم. مى خواهم با آرامش سر به دامانش بگذارم و بخوابم. کاش مادر برگردد و ببیند دست من خالى نیست و من سبد سبد محبت با خود دارم. کاش برگردد و ببیند با رفتنش دیگر در آسمان زندگى پسرکش ماه و خورشید نیست و این نابسامانى همه توانم را از بین برده است.
    دیشب ماه، مادرم را تا لب پنجره آورد. همان گمشده ام را. دست پر مهر مادر مرا از کوچه و خیابان نجات داد. از تمام نفرت ها، چهار راه ها، خیابان ها و چراغ قرمز ها.
    اما دریغ...
    صبح که چشم باز کردم دست هاى پاکم راتنها دیدم.
    مدرسه ها باز شد و دلم براى رنگ سبز روشن تخته سیاه تنگ شده است.
    دلم کیف و کفش تمیز مى خواهد. بازى فوتبال و گل کوچک در زنگ ورزش چه حال و هوایى داشت، از همه بهتر تغذیه اى که مادر با سلیقه خاصى در کیفم مى گذاشت. یادم آمد راستى چقدر ناخن هایم بلند شده و موهاى نامرتبم حتماً به راحتى از بلندى انگشتان آقا ناظم بیرون مى زند.
    نمى دانم چرا با آن که مى دانستم پدر مرا در سال تحصیلى جدید ثبت نام نکرده اما صبح ناخودآگاه خودم را براى مدرسه رفتن آماده کردم.
    نمى خواهم غصه هایم را با کسى تقسیم کنم. اما من کجایم؟ هویتم چیست؟ چرا پشت دیوار مدرسه صداى تحقیرم پیچیده و قلبم به درد آمده است؟
    چرا در کوچه ها دوستى ندارم و کسى با من بازى نمى کند. چرا همه مادرها دست در دست بچه ها به مدرسه مى روند. یادم آمد با صادق روى یک نیمکت مى نشستیم، کنار هم و پشت به پنجره اما حالا مجبورم نگاهم را از زیر سنگینى نگاه مادر او بیرون بکشم.
    تنها مانده ام و گوشه خرابه اى آنطرف تر از مدرسه هم سگى تنها سر گردان است...
    خسته از تنهایى، از بازى با سگ هاى ولگرد کوچه ها به خانه مى آیم.
    حالا گل سیاهى رو به آفتاب زندگى ام روییده و آرزوهایم به باد رفته است.
    نمى دانم در تاریخ هیچ وقت سرگذشت نابسامانى هاى افرادى مثل مرا نوشته اند یا نه؟ پسرکى که با آجر آجر دیوار مدرسه پیوند پنهانى دارد اما پدر اندوه بزرگش را نمى خواند.
    باد در کوچه مدرسه پیچیده است. انگار از بیابان تشنه اى مى آید و بوى هیچ گلى با او نیست. نه امیدى، نه چراغى..
    نمى دانم درد درونم را باکه بگویم. زبانم در دهان باز، بسته است. غبار اندوه روى گلبرگ لبانم نشسته و به شمع خاموشى مى مانم که یکى باید روشنم کند.
    دوست دارم روزى وکیل شوم تا بچه اى مثل من در حسرت رفتن به مدرسه نماند.
    دوست دارم قاضى شوم تا همه مواد قانونى را بدانم و در بسته مدرسه را به روى بچه هاى بى سامان باز کنم.
    کاش قانونى باشد تا مرا به مدرسه بخواند... من سفیر مهربانى ام!
    روزى از معلم مدرسه شنیدم «هرگاه پدر یا مادر یا سرپرست قانونى کودک و نوجوان کمتر از ?? سال با داشتن امکانات مالى از تهیه وسایل و امکانات تحصیلى فرزند خود در محلى که از طرف آموزش و پرورش موجبات تحصیل فراهم شده، امتناع و یا از تحصیل او جلوگیرى کنند، با حکم قاضى دادگاه که خارج از نوبت رسیدگى مى کند به جزاى نقدى و انجام تکالیف نسبت به فرزند خود محکوم خواهد شد واگر پس از اجراى حکم بار دیگر کودک خود را از تحصیل باز دارند، به حبس از یک تا ? سال و تأمین هزینه فرزند محکوم خواهد شد و این جریمه براى تکمیل کتابخانه مدارس همان منطقه در اختیار آموزش و پرورش قرار خواهد گرفت.» اما ...
    صداى زنگ مدرسه و فریاد شاد همکلاسى هایم مرا به خود آورد. سردى قصه ام همه وجودم را مى سوزاند. نمى دانم پدر از خواب بیدار شده یا هنوز در نخواستن ها و نبودن هاى خود غلت مى زند. من اما آینده ام به خاطر ندانم کارى هاى پدر فنا شده و نگفته هاى زیادى دارم که پشت در مدرسه جا مى گذارم...

    اظهار نظر کارشناس
    عارفه مدنى
    در حقوق ما تکالیف پدر و مادر در برابر فرزندان خود در مواردى از قانون مدنى تعیین شده است و براى ترک این تکالیف ضمانت اجرایى نیز در قوانین کیفرى تعیین و مقدر شده است.
    یکى از تکالیف پدر و مادر بویژه پدر که براساس قانون سمت ولایت بر فرزند خود را دارد، تربیت فرزند و هدایت او در امور معنوى مانند تحصیل است. بنابراین باید دانست که ولایت تنها به اداره کردن مسائل مالى فرزند صغیر اختصاص ندارد. بلکه ترکیبى از اداره کردن دارایى و تربیت فرزند است. چنانچه ماده ???? قانون مدنى در این باره مقرر مى دارد که «ابوین مکلف هستند در حد توانایى خود به تربیت اطفال خویش اقدام کنند و نباید آنها را مهمل بگذارند»، مؤید این مطلب است. و این عقیده که سلطه پدر و مادر بر فرزند منحصراً حق آنان است و مانند هر حقى که شخص بر دیگرى دارد و هدف از آن تأمین اقتدار صاحب حق است را رد مى کند. سابقه تاریخى قانون مدنى و مفاد بسیارى از مواد آن هم نشان مى دهد که از تنظیم روابط پدر، مادر و فرزندان مصالح اجتماعى قوانین را اداره مى کند. همه چیز رنگ تکلیف دارد و اگر از حق صحبت مى شود منظور از توانایى است که قانون براى اجراى تکلیف خویش به پدر و مادر در برابر دیگران اعطا کرده است. پس در تعبیر ماده ???? قانون مدنى که اعلام مى کند «نگاهدارى اطفال هم حق و هم تکلیف ابوین است» این معنى استفاده مى شود که نگهدارى از کودک در زمره تکالیف پدر و مادر است. اما چون اجراى هر تکلیف مستلزم داشتن اختیار است، پدر و مادر حق دارند تا آنچه را برعهده دارند انجام دهند و از کودک و سایرین بخواهند تا مانع اجراى وظیفه آنان نشوند. بنابراین پدر و مادر مکلف به تأمین وسایل و امکانات تحصیل اطفال ونوجوانان خود مى باشند و چنانچه از تهیه وسایل و موجبات تحصیل کودک یا نوجوان واجد شرایط تحصیلى امتناع کنند یا به نحوى از تحصیل او جلوگیرى کنند، عمل آنها جرم تلقى شده و مشمول مقررات کیفرى است. به همین دلیل قانونگذار براى این ترک فصل، مجازات جزاى نقدى تعیین و والدین را به انجام تکلیف یعنى الزام به تحصیل کودک محکوم مى نماید. و در صورت تکرار این عمل یعنى خوددارى از اجراى حکم دادگاه مبنى بر تحصیل کودک عمل ننماید یا کودک و نوجوان را مجدداً از تحصیل باز دارد به ? ماه تا ? سال حبس محکوم خواهد کرد.
    قاضى مستشار شعبه ?? دادگاه تجدید نظر
    استان تهران




    کل یادداشت های این وبلاگ
    آدرس جدید وبلاگ آموزش راهنمایی تحصیلی فلاورجان
    [عناوین آرشیوشده]